امروز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دسته بندی سایت
برچسب های مهم
پیوند ها
نام کتاب: دختری در قطار (پرفروش ترین کتاب سال 2015)خلاصه داستانزمان: ۲۰۱۳ میلادی ریچل هر روز سوار قطاری خاص میشود. هر روز از کنار خانههایی میگذرد که زمانی یکیشان خانهی خودش بود و به همراه شوهرش سابقش، “تام” با خوشبختی آنجا زندگی می کرد؛ اما حالا تام آن خانه را با همسیر جدیدش، “آنا” شریک است. ریچل هر روز از پنجره قطار دختربچهی تام و آنا را میبیند. هر روز میبیند که خانهاش را تغییر میدهند و هر روز غمگین و خشمگین تر میشود. ریچل هر روز بعد از سوار شدن به قطار، امیدوار است زن و مردی را که در همسایگی شوهر سابقش زندگی می کنند، ببیند. در نظر او، آن زن و مرد زوج بینقصی هستند. هر روز حس میکند که بهتر میشناسدشان. حتی اسم مستعار برایشان گذاشته: “جس” و “جیسون”. زندگیِ جس (با نام اصلی “مگان”) و جیسون (با نام اصلی “اسکات”) نقطهی مقابلِ زندگیِ سابق اوست که به طلاق و آشوب انجامید … رمان دختری در قطار نوشته پائولا هاوکینز، نویسنده انگلیسی است. این کتاب که دارای سبکی روانشناسانه،هیجانی، معمایی و جنایی است توانست با شکستن رکورد فروش هری پاتر، عنوان پرفروشترین رمان سال ۲۰۱۵ را تصاحب کند و برای مدت بی سابقه ای در صدرِ پرفروش ترین کتابها قرار گرفت. “دختری در قطار” نه تنها یک رمان جنایی بلکه تریلری روانشناسانه است. در جهان داستانهای تریلر، چندان چیز قابل عرضهای وجود نداشت تا سرو کلهی هاوکینز با دختری در قطار پیدا شد و نه تنها توانست به فروشی عالی دست یابد بلکه از مرز پرفروشترینهایی چون هریپاتر نیز گذشت و همچنان در صدر داستانهای مهیج باقی ماند. ماجرای همیشگی عشق و شکست اینبار با همراهی افکاری سرگردان و در میان صدای نخراشیدهی آهن بر آهن ریل و قطار، به داستانی خونین و مهیج منجر شده است. دختری در قطار با روایتی مدرن سراغ موضوعی کلاسیک میرود تا اینبار، وحشت و خون را از میان درد و ترومای زنانه بیرون بکشد. برخی این داستان را جلد دومِ Gone Girl (به فارسی: دختر گمشده) نوشته گیلین فلین میدانند، اما واقعیت این است که این داستان حکایتی واقعی از زندگی است. سه زنی که در این داستان حضور دارند همه جا در کوچه و خیابان کنار ما هستند. شاید زنی که روی صندلی مترو کنارمان نشسته و خیره به گوشی یا روزنامهاش شده، شخصیت اصلی همین داستان باشد. پائولا هاوکینز برای بیان این داستان کار مهمی کرده است؛ او دقیق و موشکافانه به اطرافش و نیز کردار مردم ـ انسانهای معمولی ـ چشم دوخته. داستان او روایتی مدرن و چند صدایی از ماجرای سه زن است که هر کس با زاویه دید خود تعریفش میکند. ریچل شخصیت اصلی داستان که زنی دائم الخمر است، دچار عدم اعتماد به نفس شدید است. او بین ایفای نقش مادری و زن بودن خود را دچار تزلزل میبیند و احساس می کند نمیتواند مورد توجه هیچ مردی واقع شود. از نظر او زنان فقط از دو وجه قابلتوجهاند: وضعیت ظاهری و نقش مادریشان. پس با این حساب، او که ظاهری معمولی دارد و نازاست، نمیتواند مورد توجه مردی واقع شود. موهبتی که احتمالاً از نظر او، زنهای دیگر قصه، آنا و مگان از آن بهرهمندند. ریچل بیش از آنکه در واقعیت زندگی کند، در خیال و بین آدمهای خیالیای که فقط خودش آنها را میبیند سیر میکند؛ آنقدر که درگیر حوادث بینشان میشود. حوادثی که هیچوقت رخ ندادهاند. اما چه اتفاقی میافتد که زندگیِ زنهای این داستان، در هم تنیده میشود؟ پائولا هاوکینز برای بیان این داستان کار مهمی کرده؛ او دقیق و موشکافانه به اطرافش و آدمها ـ آدمهای معمولی ـ چشم دوخته است. این رمان درواقع، ماجرای سه زن را از زاویهی دید هر یک از آنها بازگو می کند و مثل یک فیلم سینمایی، مخاطب را در تعلیق نگه میدارد. تلفیق فضای معمایی و جنایی با دغدغههای زناشویی و نگرانیهای زنان در مسائلی چون خیانت و ازدواج، نکتههای اجتماعی ریزی را درباره زیست زن امروز در جوامع غربی یادآور می شود. این رمان از طریق مقایسهی مستدل شخصیتها، وارد فضای داستانهای زناشویی درباره خیانت و ازدواج میشود و به اثرات مخرب زن ستیزی میپردازد، ضمن اینکه از ویژگی راویان بسیار که غیرقابلاعتماد هم هستند بهره میبرد. خط سیر داستان:روایت این داستان به طرز ماهرانهای بین سه زن قسمت میشود که زندگی آنها به نحو غمانگیزی به هم مرتبط میشود. ریچل، مگان و آنا. ریچل اولین شخصیتی است که در داستان با آن روبرو میشویم، او در قطار و در مسیر بازگشت از لندن به خانه در داستان ظاهر میشود. این مسیر هر روز او است و قطار از جایی میگذرد که زمانی ریچل و همسرش تام با خوشبختی آنجا زندگی میکردند، حالا او طاقت نگاه کردن به خانه شماره ۲۳ را ندارد چون تام آن را با همسر جدیدش آنا شریک است. ریچل از همه جا بریده و به الکل روی آورده است، با اینکه اعتیاد به الکل موقعیتهای بدی برای او رقم میزند؛ قادر به ترک آن نیست. ریچل همیشه در مسیر خود به خانه شماره ۱۵ خیره میشود و زوج جوان و زیبایی که آنجا زندگی میکنند برای او بسیار جذاب هستند، به طوری که همیشه در مورد زندگی رومانتیک آنها خیالپردازی میکند و آنها را جس و جیسونمینامد و مشتاقانه انتظار میکشد تا قطار در نزدیکی خانه آنها توقف کند تا او بتواند انها را ببیند. او خود را به شدت به آنها نزدیک میداند هر چند که هیچوقت آنها را از نزدیک ندیده است. همین مسائل موجب میشود که وقتی عکس جس (در واقع مگان) و خبر گم شدن او را را در اخبار میبیند به خود اجازه میدهد که وارد یک ماجرای پیچیده شود. ریچل به دلیل اعتیاد به الکل دچار مشکل فراموشی است، به طوری که قادر نیست اتفاقاتی که در زمان مستی افتاده است را به خاطر آورد، از اینرو دچار دردسرهای زیادی میشود و او در حین مستی برای شوهر سابقش و همسر او مزاحمت ایجاد میکند و همچنین همخانهای او که در واقع دوستی است که به او پناه داده است، از رفتار غیرمسئولانهی او به تنگ آمده است. اما در مورد ماجرای مگان، او صحنهای را دیده است که نباید میدید؛ هر چند که چیز دقیقی به یاد نمیآورد اما سعی خود را میکند تا این معمای جنایی را حل کند. شخصیت های داستان:• ریچل واتسون زنی سی و دو ساله، دائم الخمر و دچار عدم اعتماد به نفس شدید. او بین ایفای نقش مادری و زن بودن خود را دچار تزلزل میبیند و احساس می کند نمیتواند مورد توجه هیچ مردی واقع شود. “تام”، شوهر سابقش دو سال پیش او را به خاطر معشوقهاش ترک کرده است. • تام واتسون شوهرِ سابق ریچل، یک دروغگوی تمام عیار که با زنان دیگر روزگار شهوانی خودش را می گذراند. در زمان وقوع حوادث داستان، تام از ریچل جدا شده و با همسر جدیدش “آنا” (که قبلا معشوقه او بوده) زندگی می کند و از او صاحب دختری شده که نامش را “ایو” گذاشته اند. • آنا واتسون، معشوقه و هم خوابه تام که جای ریچل را در زندگیِ تام گرفته و زنش شده است. او عاشقِ تام و زندگیِ جدیدش است. • مگان هیپول زنی جوان، زیبا، جذاب اما دارای گذشته ای تیره و رازی پنهان که از همه کسانی که او را می شناسند، مخفی می کند. رازی که تمام خوشی های زندگی را از او گرفته و حاصل آن بیخوابی های شبانه شده است. حقیقت اینست که مگان برخلاف ظاهر، از زندگی با شوهرش اسکات هیپول راضی نیست و عشق او برایش خسته کننده و سطحی شده است، به همین خاطر روی به مردان دیگر آورده است. مگان که در همسایگیِ تام و آنا زندگی می کند، پرستاری بچه آنها را قبول می کند. اما تام، به آنا هم خیانت می کند و با مگان رابطه نامشروع برقرار می کند. مگان حامله می شود و تام را پدر بچه ای که در شکم دارد، می داند و درنهایت نیز پس از اینکه تام را تهدید به افشای این راز می کند، توسط او کشته می شود. خود تام نیز در پایان داستان تام بخاطر خیانت های مکررش به دست آنا و ریچل به چنگال مرگ می افتد. محتوا و فضای داستان:«ازدواج یعنی همین: امنیت، گرما، راحتی» این جمله ی شخصیت اول داستان است که آخر رمان می گوید: زنی که بار روایت زندگی تمام زنان اروپایی و آمریکایی را بر دوش کشیده است. در کل رمان، زنان نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند تا طعم راحتی را بچشند. ترس و دلهره، بی پناهی و تنهایی، تنها و تنها کادوی زندگی به سبک غرب است که باعث می شود آن ها به دروغ و شراب و خیانت و … پناه ببرند تا شاید برای لحظاتی آرام بگیرند! پائولا هاوکینز مبتکرانه رمان را با شیبی ملایم به سمت رمانهایی با محوریت فراموشی (دستمایه محبوب رمانهای تریلر اینروزها) میبرد. آخرین نمونه از این نوع تریلرهای پرفروش؛ الیزابت گمشده نوشته اما هیلی، برنده جایزه کتاب کاستا بود که قهرمان داستان، زنی مسن با عقلی رو به زوال بود. اما با اینکه قهرمانِ داستانِ “دختری در قطار” به مراتب جوانتر است، کماکان وضعیت روحی مطلوبی نداشته و چیزهای زیادی را از یک شب مرموزِ بخصوص به خاطر نمیآورد، شبی که زنی در نزدیکی خانهاش ناپدید شد. او از آن شب در ذهنش تنها تصاویری گنگ مانند یک زیرگذر، یک لباس آبی و مردی با موهای قرمزبه خاطر میآورد. روای داستان به شکلی ماهرانه، زندگی جداگانه سه زن که به صورت غم انگیزی به هم متصل میشوند را به تصویر میکشد. در ابتدا با ریچل آشنا میشویم، او ساکن یکی از خانههای حاشیه بیرونی شهر لندن است، زنی از قشر کارگر که توان پرداخت هزینههای زندگی در لندن را نداشته و لاجرم به حومه شهر کوچ کرده و به الکل پناه آورده است. مسیر یک گشتزنی بیهدفِ روزِ پایان هفته، او را به محل سابق زندگیاش میرساند، محلی که توان نگاه کردن به پلاک ۲۳ آن را ندارد، خانه سابق او که حالا خانه فعلی شوهرش تام و همسر جدید او آنا است. پس ترجیح میدهد حواسش را پرت یکی دیگر از خانههای این محل کند، پلاک ۱۵، جایی که زوج جوان و زیبایی زندگی به ظاهر بینقصی را سپری میکنند، ریچل روزها از پس یکدیگر به تماشای زندگی رویایی آنها مینشیند و همچون عروسکهای دوران کودکی برای آنها نام انتخاب میکند (جس و جیسون). تا اینکه روزی این رویا پیش چشمانش فرو میریزد، روزنامهها خبر از ناپدید شدن خانم ساکن پلاک ۱۵ (که نام واقعیاش مگان است) میدهند. مظنون اصلی از دید پلیس، آقای خانه (که نام واقعیاش اسکات است) میباشد. اما ریچل بر این باور است که امکان ندارد که این مرد به همسر محبوبش آسیبی رسانده باشد. ریچل تصمیم میگیرد با دانستههایش پلیس را راهنمایی کند، اما پلیس تماسهای ریچل را که از فرط مستی به سختی سرپا میایستد، جدی نگرفته و او را صرفا یک زن فضول مست، قلمداد میکند. ریچل همچنین در حال ایجاد مزاحمت دائم برای تام (همسر سابقش) و آنا است و آنها را با نامهها و پیغامهای توهین آمیز، بمباران میکند. اینکه نویسنده قهرمان مونث داستانش را چنین موجود پرنقصی انتخاب کرده است به واقع حرکت شجاعانهای است. شیوه زندگی رقت انگیز یک الکلی، فراری از پذیرش مسئولیتِ شکستها در زندگی، بوی تند ادرار و استفراغ روی راه پلههای خانهاش، همه و همه به طور قابل پیش بینیای آسیب پذیر بودن این شخصیت را به رخ میکشند. در مقابل همسر جدید، جذاب و پر زرق و برق شوهر سابقش، “آنا”، و “مگانِ” پر از طراوت و زندگی ساکن پلاک ۱۵، ریچل نه تنها شخصیتی ضعیف النفس دارد، بلکه کینه توز، فاقد اعتماد به نفس، فاقد جذابیت زنانه، و چاق نیز هست. اما اینطور که هاوکینز ثابت میکند، پایههای شخصیتهای موفق و خوشبختی آنها بر شنهای روان استوار شده است. هرچه ریچل بیشتر در مورد مگان (زن ناپدید شده) کشف میکند و بیشتر متوجه قضایا میشود، از میزان علاقهاش به او کمتر می شود. در بازتاب و تاثیرپذیری مشهودی از رمان دختر گمشده (که موفقیت همین رمان باعث شد اسم رمان مورد بحث ما هم از عنوان منطقیتر زنی در قطار به دختری در قطار توسط ناشر تغییر نام دهد) شخصیت اسکات به عنوان یک شوهر تحت فشار، (به خاطرناپدید شدن همسر) بیثباتتر و لغزش پذیرتر از آنی است که نشان میدهد، آنا بیش از آنکه قربانی باشد یک موجود انتقام جویِ دردسر ساز است و تام که یک مرد بی آزار، قربانی لاابالیگری و خشم همسرِ بد مستِ سابقاش است، آیا همان موجود آرام و بیآزاری است که از بیرون نشان میدهد؟ هاوکینز مانند یک تردستی ماهرانه، بُعد زمانی و پرسپکتیو روایت را با حجم قابل توجهی از ایجاد هیجان و تعلیق، بنا میکند و داستانش را حول محور شخصیت مرکزیِ غیر معمولیای پی میریزد که از همان ابتدا خواننده را با خود همراه نمیکند. پیچشهای مبتکرانه در خلق شخصیت معمولا به باورپذیری شخصیت خلق شده آسیب میرسانند، مانند شخصیت رمان “دختر گمشده” بانوی رمان هاوکینز هم خیلی ملموس نیست، اما در مجموع موفق به خلق شخصیتی یکپارچه تر میشود. فراتر از قلم نویسنده، داستان در فضایی دلگیر، سیاه، مستی و تنهایی، بوی خیانت و کثافت جلو می رود. دختری در قطار داستان تمام زنان مورد خشم فرهنگ مدرن است. فرهنگی که در آخر زن را چون سگی می بینند که دم تکان می دهد: «تو مثل یکی از اون سگایی. سگای ناخواسته ای که همه ی عمر باهاشون بدرفتاری شده. آدم میتونه مدام بهشون لگد بزنه و لگد بزنه. اما اونا بازم برمیگردن، گریه و زاری می کنن و دم تکون میدن. شروع کن! امیدوارم کارت اینبار متفاوت باشه …» و زنی که دلش می خواهد زن باشد و مادر، اما واقعا نمی داند چرا به او فقط به چشم یک جنس نگاه می شود که فقط و فقط جسمش ارزش دارد نه چیز دیگر. تنهایی جوانان آمریکایی و اروپایی از همان اوایل جوانی شروع می شود، از همان سن ۱۶یا ۱۷ سالگی که از خانواده ها جدا می شوند. و بهتر است بگوییم طرد یا رانده می شوند. در تمام داستان حرفی از خانواده نیست و همه در خانه های مجردی زندگی می گذرانند. دنبال کار می گردند تا بتوانند از مرگ نجات پیدا کنند، میخورند تا بتوانند کار کنند. کار می کنند و می خورند تا بتوانند با شراب مست شوند و کنار زنی غریزه شهوانی شان را ارضا کنند. پس شراب و زن از تفریحات معقولشان است: «این زندگی بوی گه می دهد.»
جهت کپی مطلب از ctrl+A استفاده نمایید نماید |
برچسب های مهم
محبوب ترین ها